ساینا

ساینا جان تا این لحظه 8 سال و 9 ماه و 26 روز سن دارد

خاطره ها

سلام گلکم

میخوام تو این پست واست از تاریخ ها بگم.

اولین روزی که جواب آزمایشو خوندم و فهمیدم تو اومدی تو دل مامانی 2 آذرماه 1393 بود. روزی خاطره انگیز و پر از هیجان .البته از چند روز قبلشم حدس میزدیم با بابایی ولی اون روز مطمئن مطمئن شدیم.

نهم دی ماه 1393 اولین سونو را انجام دادم و اونجا بهم خبر دادند قلب کوچولوت تشکیل شده وای که چقدر خوشحال شدم تازه خانوم دکتر جوانه های دست و پای کوچولوتو تو صفحه مانیتور بهم نشون داد وای خیلی اون روز ذوق کردم.اون روز 9 هفته و 5 روزت بود.

23 دی ماه 1393 اولین سونوی غربالگری را انجام دادم هفته یازده بودی عزیزم. اون روز هم دیدمت یه کوچولو نسبت به سری قبلت بزرگتر شده بودی. خانم دکتر سونوگرافی گفت که خدا را شکر نی نی سالمه و هیچ مشکلی نداره  اون روز 11 هفته و 6 روزت بود. عزیزم اون روز هم خیلی خوشحال شدم و خدا را از ته دل شکر کردم. اگرچه واسه سونو و آزمایش خون که  از صبح تا نزدیکای غروب طول کشید آخه شلوغ بود سونو و من چون صبح دیر رسیدم منتظر نوبت های عصر شدم ولی به جاش با یه ماما که اونم واسه دکتر اومده بود آشنا شدم و کلی راجب تو ازش اطلاعات کسب کردم.خلاصه خیلی اون روز خسته شدم آخه بابایی هم باهام نبود چون من رفته بودم خونه مادرجون ولی هر چند ساعت یک بار زنگ می زد و حال دوتایی مونا می پرسید و سفارشات لازم واسه تو را بهم می کرد که حسابی بهت برسم چه غذایی بخورمو چیکار کنمو این چیزا........خلاصه واسه مامانی و بابایی کلی مهم شدی عزیزکم.

باز شب همون روز بعد از آزمایش خون رفتم مطب دکتر و سونو را بهش نشون دادم و گفت همه چیزت خوبه عزیزم خدا را شکر. انشااله که حال همه نی نی ها خوب باشه و صحیح و سالم بیان بغل مامان و باباشون.

خدایا اون کوچولوهایی  که مریض هستند را هر چه زودتر شفا عنایت بفرما.آمین

سومین سونو را 18 فروردین 1394 انجام دادیم. اونجا بود که فهمیدیم هدیه شیرین خدا بهمون یه دختر خوشگله. خدا شکر آقای دکتر گفت که رشدت خوبه وهمه چیزت طبیعیه.فقط حیف که مانیتور آقای دکتر در موقعیتی قرار داشت که نمیتونستم ببینمت.کلی تو ذوقم خورد آخه خیلی شوق داشتم که بتونم ببینمت ولی جای شکرش باقیه که صدای قلبتو خیلی خوب شنیدم اون روز شما 23 هفته و 5 روزه بودی.یه کم واسه تعیین جنسیتت دیر رفتیم ولی خب تو تعطیلات عید افتاده بود و همه جا یا تعطیل بود یا دکتر نداشت.

البته تو این فواصل من میرفتم  مرکز بهداشت نزدیک خونه و صدای قلبتو میشنیدم عزیزم.وای که چقدر لذت بخش بود. بیشتر واسه این که بتونم صدای قلبتو بشنوم میرفتم.اولین بار که صدای قلبتو شنیدم تو مطب یه آقای دکتر مهربون بود 5 بهمن 1393. تجربه فوق العاده و نابی بود. انشااله قسمت همه اونایی که آرزوی نی نی دار شدنو دارند بشه .

عزیزم اینم بگم که چون من و بابایی تو یه شهر دیگه زندگی میکنیم فعلا تا حالا چندتا دکتر عوض کردم تا انشااله واسه ماهای آخر و زایمان بیام پیش مادرجون و یه دکتر خوب پیدا کنم واسم دعا کن عزیزم.

راستی اون روز که فهمیدم دختری هستی من یه کم بابایی را اذیت کردم هی ازم میپرسید چی هستی و منم نمیگفتم بهش میگفتم حدس بزن.میگفت دختره میخندیدم میگفت پسره باز هم میخندیدم آخرشم گفت از خنده ها و خوشحالیت من که میگم دختره منم به روی خودم نمی آوردم و اذیتش میکردم تا فردا شبش که یه جور مظلومانه ایی گفت این حقمه که بدونم و تو داری این حقو ازم میگیری منم دلم سوخت و بهش گفتم اونم کلی خوشخال شد. آخه قبلش هر کی از بابایی می پرسید چی بیشتر دوست داری میگفت واسم فرقی نمیکنه فقط سالم باشه و باز که اصرار میکردند میگفت یه کوچولو دختر را بیشتر دوست داره.منم که به همه میگفتم دختر دوست دارم. آخه من خواهر ندارم مامانم میگفت انشااله خدا بهت یه دختر میده و میشه آجیت.خدا جونم بازم صدهزار مرتبه شکر از این که این هدیه آسمونی را نصیبمون کردی.خدایا هر کس هر آرزویی داره هر جور که خیر و صلاحشه واسش مقدر بفرما.آمین


تاریخ : 06 اردیبهشت 1394 - 02:08 | توسط : مهربان | بازدید : 632 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام